جدول جو
جدول جو

معنی خام سوز - جستجوی لغت در جدول جو

خام سوز
ویژگی چیزی که از حرارت زیاد ظاهرش سوخته و باطنش خام باشد مثل گوشت، برای مثال دل را ز درد و داغ به تدریج پخته کن / هش دار، خام سوز نسازی کباب را (صائب - لغت نامه - خام سوز)
فرهنگ فارسی عمید
خام سوز
چیزی که از بالا سوخته باشد و اندرون آن خام باشد، (آنندراج)، آنچیز که بر اثر تندی آتش ظاهرش سوزد ولی درون و باطنش خام ماند:
از تنور گرم مالیخولیای مهتری
حاسدان جاه او را خامسوز آید فطیر،
سوزنی،
خوانچه جهان نهاده بر مجمر خام سوز دل
تا چو پری خیال تو رقص کند ببوی آن،
سیف اسفرنگی،
ساقی نیم مست من باده لبالب آزما
نقل معاشران کنم این دل خامسوز را،
امیرخسرو دهلوی،
جگر کباب شود لیک خام سوز شود
در او گهی که کند زودتر اثر آتش،
ولی دشت بیاضی،
تیز است آتش ای دل دیوانه دورتر
هشدار خام سوز نسازی کباب را،
ظهوری،
دل را ز درد و داغ بتدریج پخته کن
هشدار خام سوز نسازی کباب را،
صائب،
لاله می نازد به داغ خام سوز خویشتن،
رضی دانش،
چنان ز شوق تو جوشد در استخوانم مغز
که خام سوز بود هر کباب در نظرم،
مسیح کاشی،
در مثل گویند خاتونان خوز
خام نیکوتر بسی تا خام سوز،
مرحوم دهخدا،
،
کماج یا خاگینه ای که بر روی زغال افروخته پخته و کباب شده باشد، هر گوشتی که بواسطۀ برشتگی بسیار سیاه شده باشد، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)، پوست خام، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365)، پوستی که بروی زین کشیده شده، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرام سوز
تصویر آرام سوز
برهم زنندۀ آرامش، آنچه قرار و آرام را نابود سازد، برای مثال به گریه دایه را گفت این چه روز است / که گویی آتش آرام سوز است (فخرالدین اسعد - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه سوز
تصویر خانه سوز
خانمان سوز، ویژگی امری یا چیزی که باعث نابود شدن و از میان رفتن خانه و خانواده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عالم سوز
تصویر عالم سوز
جهان سوز، سوزندۀ جهان و جهانیان، ویران کنندۀ عالم، کنایه از بسیار زیبا و فریبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاتم ساز
تصویر خاتم ساز
خاتم کار، کسی که کارش خاتم کاری است، خاتم بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم سوز
تصویر نیم سوز
چوب یا هیزمی که تمام آن نسوخته باشد، کنایه از لاغر و سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان سوز
تصویر جان سوز
آنکه یا آنچه جان را بسوزاند، سوزناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام جوش
تصویر خام جوش
بی تجربه، نا آزموده و تازه کار
فرهنگ فارسی عمید
از کام + یوز، کامجوی، (یادداشت مؤلف)، و نیز رجوع به کام پوز و یوز در برهان شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
رزم سوزنده. جنگاور. جنگی. (لغات ولف). آنکه دشمن را در آتش جنگ بسوزد و نابود کند. (فرهنگ فارسی معین) :
وز آن دورتر آرش رزم سوز
چو گوران شه، آن گرد لشکرفروز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بِ مَ دَ / دِ)
پشمینه پوش، آنکه خام پوشد مر فقر را، صوفی به اعتبار آنکه خام پوشد:
در کنف فقر بین سوختگان خام پوش
بر شجر لا نگر مرغ دلان خوش نوا،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ / لِ)
سوزندۀ همه جهانیان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خوا / خا)
آزاردهنده و رنج رسانندۀ مشام. که بینی را بیازارد. که بوی آن آزاردهنده باشد:
صفرای تو گر مشام سوز است
رحمت ز پی کدام روز است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ظلم گداز:
آسمان قدربخش و روزگار ظلم سوز
روزگار ظلم سوز و قدربخش آسمان.
سیدذوالفقار شیروانی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مخل و بهم زنندۀ آسایش:
بگریه دایه را گفتا چه روز است
تو گوئی آتشی آرام سوز است،
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(طِ گِ رِ تَ / تِ)
که زود آتش گیرد. که بدون دود سوزد. هیزمی چون هیمۀ کاج که خوب و به آسانی بسوزد. مقابل بدسوز
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
سوزندۀ مردمان. آتش زنندۀ مردم:
هفت دریا را در آشامد هنوز
کم نگردد سوزش آن خلق سوز.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ)
عصبانی. خشمگین. غضبناک. خشمین:
فروبرد سرطیره و خشم ساز
وزان طیرگی سر برآورد باز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ رو)
نام روز هشتم است از هر ماه شمسی. گویند ملوک عجم در این روز لیکن در ماه دی که آن ماه دهم است از سالهای شمسی جشن کردندی و جامهای سفید پوشیدندی و بر فرش نشستندی و دربان را منع کردندی و بار عام دادندی و به امور رعیت مشغول شدندی و مزارعان و دهقانان با ملوک بر سر یک خوان نشستندی و چیزی خوردندی و بعد از آن هر عرض و مدعایی که داشتندی بی واسطۀ دیگری بعرض رسانیدندی و ملوک برعایا گفتی: ’من هم یکی از شمایم ومدار عالم بزراعت و عمارتست و آن بی وجود شما نمیشودو ما را از شما گزیر نیست چنانکه شما را از ما، و ما و شما چون دو برادر موافق باشیم’. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ تَ / تِ)
کسی که سبب رسوایی خانواده گردد. (ناظم الاطباء). چیزی که موجب آتش زدن و بر باد دادن خانواده شود. سوزندۀ خانه و خانمان:
در خرمن نشاطم افتاد آتش غم
تا عشق خانه سوزم در سینه کرد منزل.
سنائی (از آنندراج).
بشب سنگ بالایی ای خانه سوز
چرا سنگ زیرین نباشی بروز؟
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نان خمیرناکرده. (آنندراج). نان فطیر. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
غذای نیک ناپخته، خام پخته، مرد بی تجربه، مرد ناپخته:
ولی بجوشم ازین خام جوش یک سبلت
قراطغانشه پشمین گه طعان و ضراب،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
آنکه بر یک چیز قیام نداشته باشد بلکه در هر زمانی تلون پدید آورد، (آنندراج) (اشتینگاس) (ناظم الاطباء) :
توانم که من با تو ای خام خوی
کنم پختگی گردم آزرم جوی،
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نیم شسته، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
(بُ پُ)
بیهوده گوی، ناسنجیده گوی، یاوه گوی:
چرا پیش تو کاوۀ خام گوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
حالت خام سوز
لغت نامه دهخدا
(بَ خوا / خا)
کسی که خامه دوزی کند. نعت آنکه خامه دوزی کند. رجوع به خامه دوزی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آنکه پاره های استخوان را در چوب با نقش و نگار بنشاند. و رجوع به خاتم بند شود
لغت نامه دهخدا
بندر آزادی است به فرمز که در سال 1858 میلادی برای تجارت اروپاییان آزادی این بندر تأمین گردید و در اول اکتبر سال 1884 در این بندر بین فرانسویها و چینی ها جنگی درگرفت، در اطراف آن معادن گوگرد فراوان است
لغت نامه دهخدا
(فَرْ کُ)
نیم سوخته، (آنندراج)، که نیم آن سوخته است، (یادداشت مؤلف)، نیم سوزیده، که نیمی از آن باقی است و نیم دیگر سوخته و معدوم شده است:
اشک چون شمع نیم سوز فشاند
خفته تا وقت نیم روز بماند،
نظامی،
مینا چو نیمه شد نرساند شبم به صبح
تا صبحدم وفا نکند شمع نیم سوز،
دانش (از آنندراج)،
، هیمه و چوبی که قسمتی از آن در اجاق سوخته و تبدیل به زغال شده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم سوز
تصویر نیم سوز
نیم سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتم ساز
تصویر خاتم ساز
آنکه پاره های استخوان را در چوب با نقش و نگار بنشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان سوز
تصویر جان سوز
سوزناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم سوز
تصویر رزم سوز
جنگاور، جنگی
فرهنگ لغت هوشیار